روزگار له شدن زیر سنت و مذهب !
ذهن ها بیمار
آدمیت مُرده
ابدیت برجاست
نُسخه ها پیچیده
گورها کنده شده
آخرهرحس غریب
خاطره ها نالیده آزادی زندانیست
دلها پژمرده
نفرین دوعالم
برتن ما خورده
خاک اینجا چه نجیب
تن آنها نجس است
گور اینها کجاست
تا که بهرام بگیرد
برلبش سنگ گذارد
تاکه دندان نزند
به رگ خون عزیزان وطن
بَه چه نزدیک می بینم روزی را
که خود نیزدرآن می سوزم
ولی از شرم همین صد رویان
بهتراست دست دعا برگیرم
ترس از آن روزنیست مرا
ولی دیرنپاید...
خود در آن چاه بیفتید
که بدست خودتان کنده شده
ازبرای آزارهمین مردم
ترس ازآن صبر گرانمایه مردم
دوزخی ازنوع بشرحاصلتان می بینم
آن دیار که هرگز ازظلم شکایت نکند ویران است
موطنی را که ازاین جرم حکایت نکند ایران است
پس بدانید روز بدرود من نزدیک شده
چون صبرایوب رو به پایان است
فقط برخیز که صحنه مُهیا شده وُ
زمان در طول حرکت دچار تغییرشده
منبع نوشت : شعر از رسول آقازاده
0 نظرات:
ارسال یک نظر