سرگشته ام ! از کدام درد بنالم ؟
با تو دارم سخنی
با تو ای خفته به هر موج نگاهت فریاد
با توام ای همدرد
با تو ام ای همزاد
با تو ای مرد غریبی که در اینه می نگری
گوش کن با تو سخن میگویم
من غریب و تو غریب
از همه خلق خدا
تو به من همنفسی
غیر تو همسخن و همدل من
در همه ملک خدا نیست کسی
های ای محرم من روی در روی تو فریاد کنم
تا به دادم برسی
خرم آن لحظه که با دیده ی اشک آلوده
در تو بگریزم و دراینه با هم باشیم
ساعتی هم سخن و همدل و همدم باشیم
برق اشک تو در اینه ی چشمت پیداست
شرم از گریه مکن
اشک همسایه ی ماست
من و تو چون هر روز
مات و خاموش به مهمانی اشک آمده اییم
در دل ما اشک است
اشک تنهایی و تنهایی ها
اشک دیدار ستم ها و شکیبایی ها
من و تو خاموشیم
من و تو غمزده ایم
من و تو همدل ماتمززده ایم
گوش کن ای همزاد
با زبان نگهم با تو سخن می گویم
از نگاهم بشنو رخصت گفتار کجاست
دل به یاران دروغین مسپار
واژه ی یار دروغست بگو یار کجاست
لحظه ی درد دل وموسم دلتنگی ها
وعده ی ما وتو در عمق دل اینه است
بهتر از اینه منزلگهدیدار کجاست
با تو راز دل خود راگفتم
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
نکته ها هست بسی محرم اسرار کجاست
چیزی یا کسی نیست که بتواند آرامش را به وجودم باز گرداند ، هیچ سنگری نیست که بتوانم پشت آن خودم را حفظ کنم ، از همه جا رانده و مانده ام ، از اینکه نمی توانم به همنوعان خود کمکی کنم دو چندان دلگیر و ناراحت می شوم ! بیشتر از پیش به خدایی نیاز دارم اما ستیز من با خدایان مرا در تنگنایی بسیار بی رحم و خشن قرار داده است ، با دعا و دین هم کاری درست نمی شود چرا که امروز دین داران ظالم ترین انسان ها هستند .
عجب دنیای رنگارنگ رنگباخته ای ساخته ایم ! یکی برای آزادی و دیگری برای زنده ماندن می جنگد ، دیگری را که می گویم فکر نان شب و گرسنگی مجالش نمی دهد وگرنه او نیز می داند زندگی بدون آزادی ، زندگی نیست .
آن یکی موی سگش را رنگ می کند و بنده سکس در خیابان های ایران زمین سوار می کند ، این یکی گنجشک رنگ می کند آخر مگر شکم می گذارد که فکر زیر شکم باشد .
زندگی بیشتر از این تخمی نمی شود ، نصف شب است جایی برای خواب پیدا نکردم ، باید بگردم گوشه ای را پیدا کنم و شب را با گرمای کارتن ها بگذرانم ! من را می گویی اول شب که شد از ولیعصر یکی را سوار کردم شب تا صبح در آغوش هم از گرما و لرزش لذت بردیم .
فکر نمی کنم حکومت مقصر باشد اگر قرار است ما هم مانند حکومت غیرانسانی برخورد کنیم دیگر جای هیچ گله ای نیست ! یکی در ناز و نعمت هست و از بس غذا و خوراکی رنگارنگ می خورد و پس مانده می اندازد بیرون که شبی برایش تکرار نمی شود ؛ مادر نان خشک هم در خانه نداریم چه کنم گشنه ام هست ! بخواب برای صبح خدا بزرگ است . آخر مادر کدام خدا را می گویی ؟ او مگر می تواند ببیند که من اینگونه می خوابم ؟ چرا این همه بدبختی و فلاکت باید نصیب من شود ؟ عجب خدای ظالمی
دلم می خواست یکی بود برام نی یا فلوت می زد ! احساس درون انسان را دو چندان می کند اما ...
منبع نوشت :
- شعر غریب سروده مهدی سهیلی
پی نوشت :
بر سر قایقش اندیشه کنان ، قایق بان
دائماً میزند از رنج سفر بر سر دریا فریاد:
"اگرم کشمکش موج سوی ساحل راهی میداد"
سخت طوفان زده روی دریاست
نا شکیباست به دل قایق بان
شب پر از حادثه،
دهشت افزاست.
بر سر ساحل هم لیکن اندیشه کنان ، قایق بان
نا شکیباتر
بر می شود از او فریاد:
"کاش بازم
ره بر خطه ی دریای گران می افتاد!"
0 نظرات:
ارسال یک نظر